شب زیبا
سلام عزیزای مامانی.
الان که دوتاتون خوابین تونستم بیام و بنویسم.
دیشب بابایی که از سر کار اومد خیلی خسته بود اما من گفتم سبحانو ببریم ارایشگاه.اونم سبحان جونمو برد حمام با اعمال شاقه.آخه سبحان جونم شما خیلی با اب بدی مامانی و همش گریه میکردی.
بعدشم بردیمت ارایشکاه که من به خاطر اجی پیاده نشدم اما از تو ماشین دیدم که خیلی جیغ میزدی اما مثل ماه شدی مامانی.
اینم عکست:
بعدشم من یهو یه فکری به سرم زد دم یه کلینیک به بابا گفتم نگه داره و و با بهار رفتم تو.وقتی اومدم بیرون بابایی گفت چرا بهار جیغ میزد؟ منم گوشاشو نشونش دادم.آره بهار قشنگم تو دیگه یه دختر ناز شدی با دو تا گوشواره کوشولو.مبارکت باشه فرشته ناز من.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی